ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
ساعت نه و نیم
تلفن کتابخانه به صدا در آمد.
من:بفرماید
پشت خطی:ببخشید خانم بیگی ،صفری هستم،مسئول کانون پرورش فکری کودک و نوجوان،امروز معلم نقاشی بچه ها نیامده است،امکانش هست بچه ها رو برای مسابقه نقاشی بجای روز چهارشنبه(برای این روز هماهنگ کرده بودیم) امروز بیارم کتابخانه.
من:چرا نشود،منتظرتانیم.
ساعت ده
بچه ها با مربیشان داخل کتابخانه می شوند،من با تلفن مشغول گفت و گو با یکی از همکاران.با تمام شدن گفت و گو به سمت مربی بچه ها می روم.سلام و علیک و بعد تصمیم می گیرم میزها را بهم بچسبانیم با کمک بچه ها انجام می دهیم و چند دقیقه بعد برگه های نقاشی را بین بچه ها پخش می کنم .
بچه ها موضوع را می پرسن من هم می گویم درباره امام رضا(ع)،مشهد.بچه ها هم شروع به کشیدن می کنند و انصافا با سن و سال کمشان چقدر خوب و زیبا می کشیدند.
از اداره مان مقداری برچسب گرفته ام شروع به برش برچسب ها می کنم تا بین بچه ها پخش کنم و به مربی بچه ها کتاب داستانی درباره امام رضا می دهم تا بعد از پایان جلسه نقاشی برای بچه ها بخواند.
نقاشی کشیدن تمام می شود و با شکلات از هنرمندان کوچکمان پذیرایی می کنیم و سپس مربی بچه ها با لحن دوست داشتنی و جذاب برایشان قصه انتخابی را می خواند در پایان وعده انتخاب برنده و ایجاد نمایشگاه از آثارشان و پخش برچسب را انجام می دهیم.